کد مطلب:140195 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

صورت وصیت نامه معاویه با یزید
بسم الله الرحمن الرحیم

این عقد عهدی است كه معاویة بن ابی سفیان می بندد و با پسر خویش یزید و با او بیعت می كند به خلافت و خلافت بدو می دهد تا به شرائط آن بر جاده عدل و انصاف قیام نماید خلافت بدو تسلیم كرد و او را امیر نام نهاد و او را فرمود كه سیرت اهل معدلت و رضا را ملازم باشد و مجرمان را به قدر جرم و جنایت عقوبت كند و اهل صلاح و علم را نیكو دارد و در حق ایشان احسان نماید و جانب عموم و قبایل عرب علی الخصوص جانب قبیله قریش را مرعی دارد و كشنده دوستان را از خود دور دارد و فرزندان مظلوم مقتول را یعنی عثمان به خویشتن نزدیك گرداند و ایشان را بر آل ابوتراب مقدم دارد و بنی امیه و آل عبدالشمس را بر بنی هاشم و دیگر مردمان مقدم دارد و هر كس كه این عهدنامه بر او خوانند او امیر خویشتن یزید را اطاعت دارد و متابعت یزید پیش گیرد فمرحبا به و اهلا و هر كس كه سرباز زند و انكار كند دستوری است كه شمشیر را بر او كار فرماید و ایشان را می كشد تا آن وقت كه به امارت و خلافت او اقرار آرند و مطیع و فرمان بردار شوند والسلام.

پس این عهدنامه را پیچید و مهر خویش برنهاد و به ضحاك داد و گفت فردا


بامداد می باید كه بر منبر شوی و این نامه را بگشائی و بر مردمان خوانی چنانكه خورد و بزرگ و وضیع و شریف جمله بشنوند.

ضحاك گفت: چنین كنم.

مؤلف گوید:

در تاریخ اعثم كوفی مقالات و گفت و شنودهای مفصلی را كه بین معاویه و یزید رد و بدل شده نقل كرده كه حاجتی به ذكر آنها نمی بینم فقط برخی از فقرات آن را در اینجا می آورم:

معاویه به یزید گفت:

من بر تو در كار خلافت از چهار كس می ترسم:

از قریش از پسر ابی بكر عبدالرحمن [1] و از پسر عمر بن خطاب عبدالله و از پسر زبیر عبدالله و از پسر علی بن ابیطالب حسین.

اما پسر ابوبكر: مردی است كه همت او بر مباشرت زنان مقصور است و در یاران و دوستداران خویش می نگرد هر چیز كه یاران او كنند همان كار بدست گیرد و از دیدار زنان بشكیبد، دست از او بدار و هر چه كه او كند او را بدان مگیر چه حال پدر او در فضل و بزرگواری شنیده و از جهت دل پدر گوش به احوال پسر بازدار و جانب او را رعایت كن.

و اما پسر عمر عبدالله مردی سخت نیك است و ترك دنیا گفته و به سیرت پدر می رود هرگاه او را ببینی سلام من بدو برسان و او را مراعات كن و عطایای وافر فرست.

و اما پسر زبیر بر تو بسیار می ترسم زیرا كه مردی سخت محیل و مكار


است، رأی ضعیف داشته و صبر و ثبات مردان را دارد، گاه همچنان در روی تو جهد كه شیر گرسنه جهد و گاه چندان روباه بازی پیش آرد كه از او تعجب نمائی با او چنان زندگانی كن كه او با تو كند مگر در دوستی رغبت نماید و با تو بیعت كند و آنگاه او را نیكو و برقرار بگذار.

و اما حسین بن علی آه آه ای یزید چه گویم در حق او زینهار او را نرنجانی و بگذار هر كجا دل او می خواهد برود و او را مرنجان و لكن گاه گاه تهدیدی بكن زینهار در روی او شمشیر نكشی و به طعن و ضرب با او دیدار نكنی چندان كه توانی او را حرمت دار و اگر كسی از اهل بیت او نزدیك تو آید مال بسیار بدو ده و او را راضی و خوشدل بازگردان و ایشان اهل بیتی اند كه جز در حرمت و منزلت رفیع زندگانی نتوانند كرد زینهار ای پسر چنان مباش كه به حضرت ربانی رسی و خون حسین در گردن داشته باشی كه هلاك از تو برآید، زینهار و الف زینهار كه حسین را نرنجانی و به هیج نوع اعتراض او را اذیت نكنی كه او فرزند رسول الله است، حق رسول خدا را بدار، ای پسر والله كه تو دیده و شنیده ای كه من هر سخن كه حسین در روی من گفتی چگونه تحمل كردمی به حكم آنكه فرزند مصطفی است آنچه در این معنا واجب بود گفتم و بر تو حجت گرفتم و تو را ترسانیدم و قد اعذر من انذر.

پس معاویه روی به ضحاك و مسلم كرد و گفت شما هر دو بر سخنی كه من به یزید گفتم گواه باشید به خدای سوگند می خورم كه اگر حسین هر چه در دنیا از آن بهتر نباشد از من بگیرد و هر چه از آن بدتر نباشد با من بكند از او تحمل كنم و من از آن كس نباشم كه خون او در گردن به حضرت ربانی روم، ای پسر وصیت من بشنیدی و فهم كردی و دانستی؟

یزید بلند گفت: نعم

سپس چند نصیحت دیگر او را نمود....


پس آهی سرد بركشید و او را غشی روی داد چون به هوش آمد گفت: آه! جاء الحق و ذهق الباطل، پس درایستاد و این مناجات بگفت و سپس در اهل بیت و پسران عم خویش نگریست و ایشان را گفت از خدای بترسید چنان چه بباید ترسید كه ترسیدن از خدای تعالی عقیدتی محكم است، وای بر آن كس كه از خدای تعالی و از عقاب او نترسد، پس گفت:

من روزی در خدمت مصطفی صلی الله علیه و آله نشسته بودم آن حضرت ناخن می چید من پاره های ناخن مبارك آن سرور را برگرفتم و در شیشه تا امروز نگاه داشته ام و چون مرا وفات رسد مرا بشوئید و كفن پوشیده آن پاره های ناخن مبارك حضرت را در چشم و گوش و دهان من نهید و بر من نماز گذارید و دفن كنید و كار من به خدای غفور گذارید پس دیگر سخن نگفت یزید از نزدیك او بیرون آمد و به شكار رفت و به موضعی از شام كه آن را حواران ثنیه گویند و ضحاك را گفت من بدان موضع می روم تو علی التواتر از حال امیر مرا خبر میده، دیگر روز معاویه را وفات رسید و یزید نزدیك او حاضر نبود و مدت خلافت و پادشاهی او نوزده سال و سه ماه بود و او را در دمشق وفات رسید، روز یكشنبه از رجب سنه ستین (60 هجرت) و او هفتاد و هشت سال عمر داشت والله اعلم و احكم


[1] به نظر مي رسد ذكر نام پسر ابوبكر در اين وصيت اشتباها آمده زيرا هنگامي كه معاويه اين سخنان را به عنوان وصيت به يزيد مي گفت سنه 60 هجرت بوده كه وقت مردن معاويه مي باشد در حاليكه پسر ابوبكر طبق آنچه در تواريخ معتبر ضبط شده در سال 55 هجرت از دنيا رفته است.